مُتانا وُلیا
یادداشت های من!
مقدمه، تمثیل و پرسشی بی پاسخ

از ترکیب "نسل سوم" متنفرم؛ شاید به خاطر اینکه ریشه های آدم را قطع می کند با وجودی که در ظاهر می خواهد نشان دهد هویت "ما" ریشه در چه دارد. اصلا چه کسی گفته که ما نسل یازدهم نیستیم؟ یا نسل صد و هفتاد و سوم؟ یعنی من هویتم ریشه در "نسل اول" دارد -یا باید داشته باشد- ولی "آنها" از "صفر" شروع کرده اند؟ این ترکیب برای من توهین آمیز است، چرا که گویی حضور "ناظر کبیر"- یا ناظران کبیر یا نسل ناظر- را توی سرم می کوبد. ... بگذریم؛ این را گفتم تا دلیل این که در این نوشته از این ترکیب نفرت انگیز استفاده نمی کنم را بدانید.

این توضیح را بدهم که چون آدم باسوادی نیستم از شیوه های استدلال بدوی و عوامانه استفاده می کنم.

نسل ما در زندان به دنیا آمده، در زندان بزرگ شده و در زندان زندگی می کند. گاهی اوقات وقتی برداشت بعضی از دوستان از آزادی را می بینم، نمی دانم بخندم، گریه کنم، بزنم توی سرش یا بی تفاوت بگذرم. اما زمان هایی هم هست که به آن ها حق می دهم یا لااقل حق زدن توی سرشان را از خودم می گیرم! اکنون یکی از آن زمان ها است.

تمثیل: کودکی را در نظر بگیرید که در زندان بزرگ شده. یک روز زندانبان عروسکی به کودک می دهد اما سه روز بعد آن را از او پس میگیرد. کودک اعتراض می کند. زندانبان می زند توی سر کودک. بعد از یک هفته سکوت، کودک دوباره عروسک را میخواهد و زندانبان طی یک حرکت رفرمیستی اعلام می کند: "اصلا عروسک مال کودک است." و آن را به کودک وی دهد و بعد از دو روز دوباره آن را پس می گیرد که :"عروسک مال توست ولی چون تو خرابش می کنی، من برایت نگهش می دارم." کودک اعتراض می کند و...الخ

پرسش: این که "کودک در پایان عروسک را به دست می آورد یا نه؟" چه اهمیتی دارد وقتی که کودک هنوز هم در زندان است؟