مُتانا وُلیا
یادداشت های من!
چرا دیگر نمی‌نویسم!

بسیاری اوقات از خودم پرسیده‌ام که "چرا نوشتن این وبلاگ را شروع کردم؟" و هر بار از پاسخ دادن طفره رفته‌ام. اما ادامه‌ی این وضع بیش از این برایم ممکن نیست. امروز می‌خواهم کمی بیرحمانه به داوری خودم بنشینم. دیگر با کلیشه‌ها خودم را قانع نمی‌کنم. امروز می‌دانم که متانا ولیا یک "مرا ببینید!" بیش‌تر نیست. پس دیگر در این‌جا نمی‌نویسم مگر زمانی که احساس کنم دلیلی جز ارضاء این نیاز به دیده شدن دارم.

و حرف آخر:

"...

با این همه

تو گویی اگر نمی‌بود،

جهان قادر به حفظ تعادل خود نبود!

چون آن درخت که زیر باران ایستاده است!

نگاه‌اش کن!

چون آن کلاغ!

چون آن خانه!

چون آن سایه!

ما گلچین تقدیرُ تصادفیم،

استوای بودُ نبود."

حسین پناهی

جنگ
با دوستی درباره‌ی این بحث می‌کردم که اگر آمریکا به ایران حمله کند، آیا ما باید داوطلبانه اسلحه در دست بگیریم یا نه؟ این پرسش را با برخی دیگر نیز مطرح کردم و در این‌جا خیلی خلاصه برخی از دیدگاه‌ها را در این مورد می‌نویسم. البته امیدوارم چنین جنگی هرگز اتفاق نیافتد. خوشحال می‌شوم نظرات شما را هم در این مورد بدانم.

- ما باید از کشورمان دفاع کنیم و باید به جنگ آمریکا برویم، حتی اگر این به معنای مرگ حتمی ما باشد. شاید این درست باشد که اگر آمریکا تصمیم به اشغال ایران بگیرد، ما نمی‌توانیم جلوی اشغال ایران را بگیریم؛ اما چرا باید برایش فرش قرمز پهن کنیم. اگر آمریکا می‌خواهد ایران را اشغال کند، می‌توانیم کاری کنیم که لااقل هزینه‌ی زیادی برای آن بپردازد. من نمی‌خواهم روزی را ببینم که ایران هم مثل عراق جولان‌گاه سربازان آمریکایی شده باشد. [...]

- ما باید به جای این‌که صرفا وجدان‌مان را ارضاء کنیم، کاری را که واقعا مفید است انجام دهیم. ما چقدر می‌توانیم به مقاومت نیروهای مسلح اضافه کنیم. جنگ ایران و مغولستان نیست که هر کس بتواند شمشیر بردارد و به جنگ مغول‌ها برود (کاری ندارم که رفته‌اند یا نه). در جنگ‌های مدرن تکنولوژی حرف اول را می‌زند و همه می‌دانیم از نظر تکنولوژیک در چه حدی هستیم؛ یا لااقل می‌دانیم در چه حدی نیستیم! این‌که ما به عنوان نیروهای داوطلب به مقابله‌ی آمریکا نرویم، به معنای خوش‌آمد گفتن به آمریکا نیست. در واقع در صورتی که اشغال ایران اتفاق بیافتد، به نیروی سیاسی زیادی نیاز است که جلوی به وقوع پیوستن بسیاری فجایع گرفته شود.

این موضوع قابل انکار نیست که در صورت وقوع جنگ، ایران بسیار بیش از آمریکا هزینه خواهد داد. تصور کنید فرد A 1000 تومان و فرد B 10 تومان پول دارند. این‌که B تمام 10 تومان‌اش را بدهد تا 1 تومان به A ضرر بزند عاقلانه است؟ در واقع شاید تنها توجیح داوطلب شدن همان باشد که در بالا گفته شد: این‌که ما توان دیدن ایران اشغال شده را نداشته باشیم. اما پرسش این است که آیا با مرگ ما به این صورت، چیزی تغییر خواهد کرد؟

به این نکته هم باید توجه داشته باشیم که خیلی‌ها روی جنگ‌های نامنظم در شهرها یا در نواحی شمالی تأکید می‌کنند. این می‌تواند از اهمیت برتری تکنولوژیک ارتش ایالات متحده تا حد زیادی بکاهد.

اول ماه مه

اول ماه مه[1]

سمبل یک عصر جدید در زندگی و مبارزات زحمتکشان

May 1, 1928

در دنیای سوسیالیست، اول ماه مه به عنوان روز توقف کار شناخته می‌شود. این توصیف اشتباهی است که وارد زندگی زحمتکشان شده است؛ زحمتکشانی که در کشورهای بسیاری این روز را با این عنوان جشن می‌گیرند. [اما] در واقع اول ماه مه برای زحمتکشان، یک جشن نیست. نه، زحمتکشان نباید این روز را در کارگاه‌ها یا محل کارشان سپری کنند. در این روز، در تمام دهکده‌ها و در تمام شهرهای سراسر جهان زحمتکشان به کنار هم می‌آیند، صف‌آرایی توده‌ها را سازمان می‌دهند؛ نه برای نمایش این روز، همانند سوسیالیست‌های دولت‌گرا -و به ویژه بولشویک‌ها این‌گونه تصور می‌کنند- بلکه برای سنجش میزان قدرت‌شان و تشخیص فرصت‌هایشان برای نزاع مسلحانه و مستقیم در برابر نظامی برده‌دار، فاسد و هراسان که ریشه در خشونت و دروغ دارد. این ساده‌ترین کار برای زحمتکشان است که در این روز تاریخی گرد هم آیند و خواست جمعی‌شان را بیان نموده و درباره‌ی مسائل اساسی حال و آینده به بحث بپردازند.

بیش از چهل سال پیش، کارگران آمریکایی در شیکاگو و حومه‌ی آن، در اول ماه مه گرد هم آمدند. به سخنان سوسیالیست‌ها و بیش از آن به آنارشیست‌ها گوش فرا داده و با بینش آزادی‌خواهشان آشکارا از آنارشیست‌ها حمایت کردند.

در آن روز کارگران آمریکایی تلاش کردند با سازمان‌دهی خود، اعتراضشان را به نظام ناعادلانه‌ی ایالت و پایتخت سرمایه‌داران نشان دهند. این چیزی بود که آزادی‌خواهان آمریکایی، اسپایز، پارسونز و دیگران درباره‌اش سخن گفتند.

کارگران شیکاگو و حومه برای جشن گرفتن اول ماه مه جمع نشده بودند. آنان گرد هم آمده بودند تا مشکلات زندگی و مبارزاتشان را حل کنند.

امروز هم، در هر جایی که زحمتکشان خود را از بندگی بورژوازی و سوسیال دموکراسی مرتبط با آن (منشویک یا بلشویک، فرقی نمی‌کند) آزاد کرده‌اند یا برای آن تلاش می‌کنند، اول ماه مه را فرصت مناسبی برای گردهم‌آیی می‌بینند، زمانی که یکدیگر را از ملاحظات هم آگاه می‌کنند و به مسئله‌ی رهایی خود می‌پردازند. آنها از این طریق اتحاد خود را نشان داده و یاد شهدای شیکاگو را زنده می‌کنند. بدین‌سان آنها درک می‌کنند که اول ماه مه نمی‌تواند برای آنها یک جشن باشد. بنابراین با وجود ادعای "سوسیالیست‌های حرفه‌ای"، برای به تصویر کشیدن یک "جشن کار"، اول ماه مه نمی‌تواند چنین چیزی برای یک کارگر آگاه باشد.

اول ماه مه سمبل یک عصر جدید در زندگی و مبارزات زحمتکشان است، عصری که هر سال نبردهای جدید و بطور فزاینده سخت و قاطعی را در برابر بورژوازی، به روی زحمتکشان می‌گشاید؛ نبرد برای آزادی و استقلالی که از آنها روی‌گردان بوده و برای آرمان‌های اجتماعی (سوسیال).

-------------------------------------------------------------------

[1] این متن ترجمه‌ای است از:
"The First of May: Symbol of a New Era in the Life and Struggle of the Toilers"

می‌دانم ترجمه‌ی خوبی نیست. ولی به هر حال گفتم احتمالا انتشارش از بایگانی‌اش مفیدتر خواهد بود.

چند بار...؟
در پست قبلی بخشی از شعر "درجدال با خاموشی -1" شاملو از دفتر "مدایح بی‌صله" را آوردم. فکر می‌کردم با توجه به عنوان پُست -سکوت- کاملا منظورم -که همانا برداشتی از این شعر بود- را رسانده باشم؛ اما چون اغلب، این شعرها را فقط می‌خوانیم و می‌گذریم، در این‌جا چند خطی را به آن ضمیمه می‌کنم.

این شعر که بنا به گفته‌ی شاملو، کوششی بی‌نتیجه در دادن شرحِ حالی از خود او است. شاید برای کسانی که این شعر را خوانده‌اند، این گفته عجیب نباشد که جاهایی از شعر وصفِ حال همه‌ی ما است:

"نخستین بار که در برابر چشمان‌ام هابیلِ مغموم از خویشتن تازیانه خورد شش ساله بودم.

[...]

در برابرِ صفِ سردَم واداشته‌اند

و دهان‌بندِ زردوز آماده است

بر سینی‌یِ حلبی

کنارِ دسته‌ای ریحان و پیازی مُشت‌کوب.

[...]

تشریفات آغاز می‌شود"

پس از این اما، آدم‌ها دو دسته می‌شوند: یکی آن‌هایی که رشوه‌ی پیشکش‌شده -دسته‌ای ریحان و پیازی مشت‌کوب- را می‌پذیرند و دهان‌بند می‌بندند و دیگر آن‌هایی که "نعره" برمی‌آورند. این رشوه البته چیزی جز زندگی روزمره‌ی ما نیست.

ما بارها در چنین شرایطی قرار گرفته‌ایم و شاید همین الان هم در چنین وضعی باشیم.

سؤال من این است که هر کدام از ما چند بار چند بار نعره کشیدیم؟

---------------------

پانوشت: شعر را عمدا به طور کامل نیاوردم، هرکس می‌خواهد خودش برود بخواند.

سکوت

"در برابرِ صفِ سردَم واداشته‌اند

و دهان‌بندِ زردوز آماده است

بر سینی‌یِ حلبی

کنارِ دسته‌ای ریحان و پیازی مُشت‌کوب."

ا. بامداد