این شعر که بنا به گفتهی شاملو، کوششی بینتیجه در دادن شرحِ حالی از خود او است. شاید برای کسانی که این شعر را خواندهاند، این گفته عجیب نباشد که جاهایی از شعر وصفِ حال همهی ما است:
"نخستین بار که در برابر چشمانام هابیلِ مغموم از خویشتن تازیانه خورد شش ساله بودم.
[...]
در برابرِ صفِ سردَم واداشتهاند
و دهانبندِ زردوز آماده است
بر سینییِ حلبی
کنارِ دستهای ریحان و پیازی مُشتکوب.
[...]
تشریفات آغاز میشود"
پس از این اما، آدمها دو دسته میشوند: یکی آنهایی که رشوهی پیشکششده -دستهای ریحان و پیازی مشتکوب- را میپذیرند و دهانبند میبندند و دیگر آنهایی که "نعره" برمیآورند. این رشوه البته چیزی جز زندگی روزمرهی ما نیست.
ما بارها در چنین شرایطی قرار گرفتهایم و شاید همین الان هم در چنین وضعی باشیم.
سؤال من این است که هر کدام از ما چند بار چند بار نعره کشیدیم؟
پانوشت: شعر را عمدا به طور کامل نیاوردم، هرکس میخواهد خودش برود بخواند.